[ریاضیات] نیروی مؤثر، نیروی وارده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نیروهای مسلح سایر معانی: نیروهای مسلح (زمینی و هوایی و دریایی)، نیروهای جنگ آماد، مجموع نیروهای زمینی و هوایی و دریایی
[عمران و معماری] آرماتورکمکی [زمین شناسی] فولاد غیر پیش تنیده(بتن پیش تنیده)
[برق و الکترونیک] نیروی ضد محرکه
[شیمی] انبر بشر، پنس بشر گیر، گیره بشر گیر
نیروی بوفورت [علوم جَوّ] عددی مطابق مقیاس باد بوفورت که نشانگر مقدار سرعت باد است|||متـ . عدد بوفورت Beaufort number
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] نیروی اتصال
[پلیمر] نیروی شناور
نیروی ترمز [حملونقل هوایی] نیروی خطی که چرخ هواگرد، در هنگام ترمزگیری، بر سطح باند اعمال میکند
[کامپیوتر] روش برنامه سازی پرقدرت ( در مقابل روش ظرفیت )
[ریاضیات] نیروی شناوری
[شیمی] نیروی شناورسازی [عمران و معماری] نیروی شناوری [زمین شناسی] نیروی شناوری [ریاضیات] نیروی بالابر