پنجه ای، انگشتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قطعه ای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از
[کامپیوتر] اثر انگشت خوان
انگشتپوش [ورزش] تکه چرمی که بر روی یک یا چند انگشت قرار میدهند تا از سایش پوست در هنگام کشیدن زه جلوگیری کند
واژههای مصوب فرهنگستان
[نفت] انگشتی شدن
(آرایش گیسو) فر انگشتی (که با تر کردن دست و لوله کردن مو با دست انجام می شود نه با حرارت و ابزار فلزی)
راهنما، تیر راهنما، راهنمای جاده سایر معانی: تیر راهنماییکه پیکان مخصوص هدایت دارد ومسیرجاده رانشان میدهد، (تیر کنار راه و غیره که روی آن یک فلش یا انگشت وجود دارد که به طرفی اشاره می کند) ن ...
اثر انگشت [شیمی] [شیمی] شاهدی برای وجود یا هویت مادهای که به روش طیفنمایی به دست میآید|||[علوم نظامی] خطوط و شیارهای خاص انگشتان دست یا پا که در هنگام لمس کردن اشیا ر ...
اثر انگشت [علوم نظامی] [شیمی] شاهدی برای وجود یا هویت مادهای که به روش طیفنمایی به دست میآید|||[علوم نظامی] خطوط و شیارهای خاص انگشتان دست یا پا که در هنگام لمس کردن ...
[شیمی] ناحیه اثر انگشتی
نوک انگشت، سرانگشت سایر معانی: (هر چیزی که برای حفظ سر انگشتان به کار رود) انگشتانه، انگشت پوش
[زمین شناسی] کانال سرانگشتی یکی از کانال های رودخانه ای کوچکتر و غیر منشعب در نوک یک شبکه زهکشی گویند.