ترکیب کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن سایر معانی: (قوانین یا دولت یا موسسه) تاسیس کردن، بر پا کردن، مقرر کردن، وضع کردن، برگزیدن، منصوب کردن، (به نمایندگی یا به مقامی) انتخاب کردن، متشکل بودن ا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن سایر معانی: فزودن، گوالیدن، وخشاندن، وخشیدن، رویاندن، به عمل ...
رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن سایر معانی: چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل
موم، شمع مومی، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن، رشد کردن، زیاد شدن سایر معانی: هر چیز موم مانند، پارافین، واکس، (گوش) چرک، ریم، (قدیمی) صفحه ی گرامافون، واکس زدن (کف اتاق یا مبل و غیره را)، بر ...