ضیافت، مهمانی، بزم، سور، مهمان کردن سایر معانی: در ضیافت شام خوردن، خوراک شاهوار خوردن، خوراک جور واجور و خوب، مهمانی رسمی (به افتخار کسی معمولا همراه با نطق و نوشیدن به سلامتی)، (به افتخار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرسری، سبکی، سبک سری، رفتار سبک، لوسی سایر معانی: جلفی، شادی بی موقع یا نابرازنده، بی وفایی، دمدمی مزاجی
خوشى، شادمانى
کیف، عیاشی کردن، لذت بردن، شادی کردن سایر معانی: (با سروصدا) شادمانی کردن، جشن گرفتن، خوشی کردن، (با: in) محظوظ شدن یا بودن، کیف کردن، (بسیار) خوش آمدن، رجوع شود به: revelry
بزم، مجلس انس ورقص سایر معانی: (امریکا - عامیانه) مهمانی خودمانی، مجلس رقص خودمانی، مهمانی پر سر و صدا، بزن و بکوب، shindy ز