آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص سایر معانی: (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز (به ویژه اگر مرد باشد)، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همشهرى
همدرد
رفاقت، کمک هزینه تحصیلی، دوستی، عضویت، هم صحبتی سایر معانی: مصاحبت، همدمی، هم سخنی، هم نشینی، رستاد، وراشتاد، اخوت، انجمن، جامعه، جمعیت، همبود، کمک هزینه ی آموزشی، بورس تحصیلی، معاشرت کردن، ...
رفاقت، معاشرت
رفاقت سایر معانی: مصاحبت دوستانه، خوش مشربی، معاونت
کسب دانش سایر معانی: رجوع شود به: schoolmate، schooling : تدریس، تعلیم، تحصیل، هم مدرسه، هم شاگردی
بورس تحصیلی شامل هزینه مسافرت وتحقیقات در خارج ازمحل خود
شریک، یار، رفیق، هم تراز، شریک زندگی سایر معانی: انباز، همدم، مصاحب، همراه، همکار
کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر سایر معانی: معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب [فوتبال] معاون [بهداشت] آسیستان [نساجی] ماده کمکی - ماده تعاونی ...
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...