اتفاق، فدراسیون سایر معانی: همبست (کارگری یا ورزشی یا سیاسی و غیره)، اتحادیه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کوه نوردی] فدراسیون کوهنوردی فرانسه
کشورگان [علوم سیاسی و روابط بینالملل] اتحادیهای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را در یکی از ایالت ...
واژههای مصوب فرهنگستان
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول سایر معانی: همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی ...
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...
پیوستگی، ائتلاف، اتحاد موقتی سایر معانی: اتحاد (موقت)، هم آمیخت، یکپارچگی، ادغام، هم آمیختگی، بشل
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش سایر معانی: قومی، مردمی، محلی، توده ای، (با: the) مردم، جماعت، همگان، (جمع) مردمان، انسان ها، مردمان
پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی، هم پیمان شدن، متحد کردن سایر معانی: زد و بند، گاوبندی، پیمانگان، انجمن، مجمع، جامعه، (ورزش - چند تیم که بیشتر با هم مسابقه می دهند و قهرمان آنها با برندگان ...
اتحادیهای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را در یکی از ایالتها یا کشورها متمرکز میکنند [علوم سیاسی ...