مانده سایر معانی: فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن خستگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سنگ فرش، افتاده، کاهنده، ضعیف، ول سایر معانی: سست، شل و آویزان، رو به ضعف، متزلزل
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن سایر معانی: وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن
ساییده، مندرس، پوشیده سایر معانی: اسم مفعول: wear، کهنه، نخ نما، رنگ و رورفته، آسیب دیده (در اثر استعمال یا پوشیدن)، صدمه دیده، خسته، اسم مفعول فعل wear بکلمه مزبور رجوع شود [پلیمر] فرسوده، ...