منحط، رو به انحطاط گذاردن، فاسد شدن سایر معانی: (از حالت پیشین بدتر شدن) تنزل کردن، منحط شدن، روبه تباهی نهادن، تبهگن شدن، انحطاط، تبهگنی، تنزل، فرودروی، آدم فاسد، (زیست شناسی) انحطاط یافتن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] جواب پایه ای تباهیده
[ریاضیات] متغیر های کراندار تباهیده
[ریاضیات] استحاله فاصله ی بسته ی زوال یافته، بازه ی بسته ی تبه شده
[ریاضیات] مقطع مخروطی تباهیده، تبهگون، مقطع مخروطی منحط، مخروط تبهگون، مخروطی تبهگون، مخروط ناسره، مخروطی ناسره
توزیع تباهیده [آمار] توزیع احتمال یک متغیر تصادفی که فقط یک مقدار میپذیرد
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] ویژه مقدار تباهیده [آمار] ویژه مقدار تباهیده
[ریاضیات] نقطه ی فرین تباهیده
[ریاضیات] رویه ی درجه ی دوی تباهیده
[ریاضیات] نقطه ی زینی تباهیده [آمار] نقطه زینی تباهیده
[ریاضیات] سری تباهیده [آمار] سری تباهیده
[صنعت] جواب تبهگن، جواب منحط [ریاضیات] حل منحط