خوشحال، خوش، محظوظ سایر معانی: بسیار خوشحال، دلشاد، مشعوف، شادمان، شادکام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) رفع طلسم کردن، (مجازا) از شیفتگی در آوردن
مسحور سایر معانی: (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن
مسحور سایر معانی: مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن
خوشحال، در آسمان هفتم