مشغول سایر معانی: استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل [ریاضیات] معمول، رایج
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حسابداری] سرمایه بکاررفته
[حسابداری] دفعات گردش سرمایه بکار رفته
دارای شغل ازاد، ارباب خود
دارای شغل نیمه وقت (و لذا درآمد نا کافی)، کم اشتغال، نیمه بیکار، کم کار
بی مصرف، بی کار، بکار بیفتاده سایر معانی: عاطل
مزدور سایر معانی: اجاره شده قانون ـ فقه : در اجاره
کساد، خاموش، بی موقع، دور، دورتر، از کنار، از روی، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو سایر معانی: دور از (محلی)، بر، (در فاصله ی زمانی یا مکانی مشخص)، دور شده، افتاده، جدا، (موتور و برق و غیره) خ ...
بی کار، خالی، اشغال نشده، بی متصدی، بلاتصدی سایر معانی: تهی، ونگ، تهیک، فارغ، (وقت) آزاد، گنگ، بی بیان، بدون حالت، بی خیال، منگ، ابله، بی خرد، تهی مغز [ریاضیات] خالی
کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش سایر معانی: در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، ...