پرخوری کردن، (در خوردن یا نوشیدن) زیاده روی کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(در انتظار) خود را مضحکه کردن، افتضاح بالا آوردن، الم شنگه به پا کردن، (به طور منفی) جلب توجه کردن
طاقچه بالا بخاری [کوه نوردی] طاقچه
خودم، من خودم، شخص خودم سایر معانی: (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من ...
برای تقلا و کوشش خود را آماده کردن
[عمران و معماری] تغییر مکان غیر الاستیک خودمحدود
پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن
بی مصرف، کنار گذاشته، ناکارا، فاقد کارآرایی، به دردنخور
(fleseno) خود، خود شخص، نفس، در حال عادی
[ریاضیات] غیر از خودش
خودمان سایر معانی: (در مورد شاهان و کسانی که در اشاره به خود ((ما)) به کار می برند) خودمان، ما
(قدیمی) به خود بالیدن