اوخودرارسواساخت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وقتی چیزی تعارف میکنیم بفرمایید
خود، خودش، خود او سایر معانی: (ضمیر انعکاسی سوم شخص مفرد مذکر) خودش را، به خودش، از خودش، (ضمیر تاکیدی) خودش، خود او درحال تاکید، خود ان مرد
تعریف از خود نباشه
(توده ی انبوهی از تکه های یخ که در راستای کرانه های قطبی در ته دریا قرار دارد و شاخه های آن تا سطح آب می رسد) سکوی یخی، یخ سکو [عمران و معماری] یخپشته [زمین شناسی] جزیره یخی تخته یخ عظیمی بش ...
خود را به کسی تحمیل کردن، سربار کسی شدن
از خود بیخبر
خود را با کسی درگیر کردن
نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن
سخت کوشیدن، جان کندن
به درد خوردن، به کار آمدن، مناسب بودن برای
با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن