تلاش اصلی [علوم نظامی] فعالیتی که فرمانده برای اجرای موفقیتآمیز مأموریت در زمان و مکان خاص مناسب میداند
واژههای مصوب فرهنگستان
[صنعت] کارهای نزدیک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوشش متناوب، کش واکش
[حسابداری] کوششهای موفق
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
دست یابی، انجام، موفقیت، پیروزی، کار بزرگ سایر معانی: پیشرفت، نیل، حصول، کامیابی، دست آورد، تحقق
کارهای عادی و روزمره، کار مشکل، کار سخت و طاقت فرسا سایر معانی: کارهای کوچکی که باید هر روز انجام داد (مثلا در خانه داری یا کشاورزی)، کار روزمره، کار سخت و ناخوشایند، کار پر مشقت، کار طاقت ف ...
همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی سایر معانی: همدستی، همکاری
چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی سایر معانی: چیره دستی
ضربت، گودی، تو رفتگی، زور سایر معانی: نیرو (امروز بیشتر به صورت by dint of به کار می رود)، محکم زدن، (با فشار) فرو کردن، فرورفتگی، قرشدگی، جای ضربه (dent هم می گویند)، قر کردن، فرورفتگی ایجا ...
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال سایر معانی: آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی ...
خرحمالی، نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین سایر معانی: (عامیانه) کار سخت بدنی، کد یمین کارپرزحمت، کارسخت