موثر، سریع الاثر سایر معانی: (دارای تاثیر دلخواه) ثمربخش، سودآور، نتیجه بخش، مفید
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطورموثریاسودمند
بطور بی فایده، ناسودمندانه، بی انکه سودیا فایده ای داشته باشد
کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار سایر معانی: قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع ال ...
عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر سایر معانی: نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ...
موثر، انجام شدنی سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا
تاثیر، اثر، درجه تاثیر سایر معانی: (تاثیر دلخواه) اثر، فایده، ثمربخشی، سودمندی [بهداشت] سودمندی - کارآمدی
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی، رایج، جاری، سایر، موجود سایر معانی: - رو، وضعیت، شرایط (راه رفتن و پیشرفت کردن)، موفق، با رونق، معمول، متعارف، پ ...
بطور غیر موثر، بی انکه اثری داشته باشد، بیهوده
قوی، پر زور، نیرومند سایر معانی: قدرتمند، مقتدر، پرقدرت، پراقتدار، قدرقدرت، تهم، تهمتن، مرد افکن، زورمند، پرتوان، (استدلال و غیره) قانع کننده، مجاب کننده، محکم، متین، (دارو یا مشروب الکلی یا ...
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود ...
ناتوان، عاجز سایر معانی: ناقادر، بیچاره