سهل الحصول سایر معانی: زودیاب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با حالت تهوع
ان میوه را باسانی میتوان توی ظرف یا حلبی ریخت
بطور ارام سایر معانی: بطور ارام
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار سایر معانی: حرف شنو
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال سایر معانی: آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی ...
مثل آب خوردن
بطورخالص، خالصانه، بطوراصل یااصلی، درست، بدون ریا
بزیبایی، باوقار، موقرانه، بانزاکت
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی سایر معانی: به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی [ریاضیات] واضح است
روشن، خوانا سایر معانی: (خط و غیره) خوانا
صریح، روشن، واضح، شفاف سایر معانی: سلیس