ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن سایر معانی: ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی حوصلگی، بی صبری، بی تابی، بی طاقتی سایر معانی: ناشکیبی، ناشکیبایی، نابردباری، بی قراری، اشتیاق
فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پا رازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت، صدا راه انداختن، سر و صدا و اشوب کردن، سروصدا راه انداختن سایر معانی: صدا (به ویژه ناخوش ...
دلهره، حس، عقیده قبلی نسبت بچیزی، روشن بینی قبلی، احساس وقوع امری از پیش سایر معانی: دلواپسی، دلشوره، (از چیز بد) پیش آگاهی
ناراحتی، پریشان حالی