وقفه، تفریح، تنفس، شکاف، شکست، شکستگی، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، نقض کردن، شکستن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن سایر معانی: خرد کردن یا شدن، ترک، پاره شدن، باز کردن، گشودن، از ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق سایر معانی: ناهم بستگی
شکست، شکستگی، ترک، شکاف، انکسار، شکستن، شکافتن، گسیختن سایر معانی: شکست (استخوان و غیره)، (لوله و غیره) ترکیدگی، شکستگی پیدا کردن، ترک انداختن، (غضروف یا کرجن) پاره شدگی، پارگی، بافت سنگ (طر ...
جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت سایر معانی: جداسازی، دسته بندی، دسته دسته سازی، سواکردن، دوری از معشوق یا عزیزان، انشعاب، تفرقه، انتزاع، اعتزال، (خدمت به ویژه در ارتش) انفصال، اخراج ...