کسیکه میل مفرط بنوشابه های الکلی دارد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، احمق کردن، مست کردن سایر معانی: همیشه مست، دایم الخمر، مست لایعقل، میخواره، ساده لوح [برق و الکترونیک] small- outine transistor-ترانزیستور با پایه ه ...
دائم الخمر، نوشابه خور سایر معانی: میگسار، نوشابه فروش