یمین، در طرف راست سایر معانی: وابسته به دست راست یا سمت راست، راست سوی، راست دست، (مهجور) خوش یمن، نیک فرجام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی سایر معانی: چیره دستی
فرمان مساوی برهردودست، دورویی
توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته سایر معانی: توانمندی، قدرت، استعداد، مهارت، عرضه، استطاعتability _پسوند (اسم ساز): توانایی، تمایل، ظرفیت [نساجی] استعداد_صلاحیت_لیاقت ...
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
سازگاری، وفقپذیری، قابلیت توافق و سازش، سازواری سایر معانی: وفق پذیری [ریاضیات] قابلیت انطباق، وفق پذیری، تطبیق پذیری
زیرک، ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست سایر معانی: سبکدست
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ سایر معانی: مخفف:، مقاله، جنس، هنر (که شامل نقاشی و تندیسگری و معماری و موسیقی و رقص و نمایش و ادبیات می گردد)، کار خلاقه، مهارت، تردستی، اثر هنری، فراو ...
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده سایر معانی: دست و پا چلفتی، چلفتی، شلخته، لش، سر به هوا، بد ساخت، بی قواره، ناهنجار، زشت، حاکی از ناشیگری یا بد سلیقگی
مهارت، عیاری، حیله سایر معانی: زبردستی، کاردانی
ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژهگر، ویژه کار، ماهر سایر معانی: کاردان، اهل فن، کارشناسانه [برق و الکترونیک] متخصص، خبره [مهندسی گاز] متخصص، کارشناس، خبره [صنعت] ماهر، خبره، متخصص، کارشناس [ح ...