مورد کاربرد نبودن، منسوخ شدن [حقوق] متروک شدن (قانون)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عدم استعمال، ترک استعمال کردن، ترک کردن سایر معانی: کنار گذاشتن، دیگر به کار نبردن، دیگر استفاده نکردن، عدم استفاده، عاطل گذاری، متروکه، ترک استعمال چیزی را کردن
کهنگی، مهجوری، متروکی
پایانه، ایستگاه نهایی سایر معانی: ته، نوک، پایانجا، پایانگاه، انتها، آخر، حد، مرز، ستون مرزنما، علامت مشخص کننده ی حدود و ثغور، مقصد، هدف، (انگلیس - اتوبوس و ترن و غیره) ترمینال، آخر خط، ایس ...