عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن سایر معانی: کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن [حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن، سند م ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] قرارداد ارفاقی (میان بدهکار یا ورشکسته با بستانکار)
[حقوق] سند انتقال ملک
[حقوق] سند ابراء، سند ترک دعوی
[حقوق] امانت نامه، سند رهن، سند تولیت، قرارداد امانی، وقف نامه
هبه نامه
قباله ایی راخلاصه کردن
[حقوق] عقد شکلی، عقد تشریفاتی، عقد رسمی
کردارهای نیک، افکارنیکو
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی سایر معانی: به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی [ریاضیات] واضح است