بی جان شدن، بی حس و بی روح کردن سایر معانی: دلگیر و غم آفرین کردن، از نشاط (یا شدت یا نیروی چیزی) کاستن، ملالت آور کردن، (درد) کشتن، بی حس کردن، کرخ کردن یا شدن، خرف کردن [برق و الکترونیک] ت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] میرا کننده، صدا خفه کن
بی حس کردن، کشتن، بی قدرت کردن، کرخ کردن سایر معانی: کرخ (کرخت) کردن، لس کردن، (مجازی - در مورد مغز یا فکر یا احساسات) کشتن، بی حس و حال کردن، کشتن قدرت فکر و ارزو واحساس، کر کردن ...
بی حس کردن سایر معانی: حساسیت زدایی کردن، از میزان حساسیت کاستن، سوهش زدایی کردن، (فیلم عکاسی را) نسبت به نور کمتر حساس کردن، از حساسیت فیلم کاستن
بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن سایر معانی: از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، ...
مواد مخدره، مسکن، منوم، مخدر، مربوط بهمواد مخدره سایر معانی: ماده ی مخدر (مثلا تریاک و مرفین و هرویین و غیره)، هر چیزی که کرخ یا سست می کند، آرام کننده، تخدیر کننده، سستگر، کرخ ساز [شیمی] ما ...
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن سایر معانی: پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن
ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن سایر معانی: (انگلیس) آرام کردن، خواباندن، quiet ارام کردن
ساکت کردن، خفه کردن، هیس گفتن، هیس سایر معانی: هیس !، ساکت باش !، بی صدا!
خواب الود، منوم، کرخت، داروی خواباور سایر معانی: خواب آور (soporiferous هم می گویند)، وابسته به خواب و خواب آلود بودن، خوابی، نومی