[نساجی] لیف مصنوعی دارل ( ویسکوز )
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعتقاد داشتن، با جرات گفتن سایر معانی: با جرات گفتن چیزی، اعتقاد داشتن ]به [
[زمین شناسی] زمینی درز وشکاف دار، تراس های بلند
به واسطه ی شرطبندی یا مبارزه طلبی
چطور به خودت (خودش و غیره) اجازه میدهی !
شهرستان کیلدر (در خاور کشور ایرلند)
ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه سایر معانی: ماجراجو، خطرجو
حادثه جو، پرماجرا، پرحادثه، بی پروا، دلیر سایر معانی: ماجراجو، خطرجو، جسور، بی باک، پر سرگذشت، مخاطره طلب
گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن سایر معانی: ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کرد ...
ضدیت کردن، شیر کردن، بمبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن سایر معانی: مقابله کردن، رودررویی کردن، هم رویی کردن، تو روی (کسی) ایستادن، چالش کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، عرض اندام کردن، (کاملا و به ...
فتنه انگیزی، انگیزش، انگیختگی سایر معانی: تحریک، برانگیزش، خشم، برافروختگی، اغضاب، علت انگیختگی
ماجرا جو سایر معانی: متهور، بی باک