متهم کردن، اعلام جرم کردن، تعقیب قانونی کردن، علیه کسی ادعا نامهتنظیم کردن سایر معانی: (حقوق) متهم کردن، به دادگاه کشیدن، کیفرخواست صادر کردن، (مجازی) گناه بستن به [حقوق] متهم کردن (از طریق ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه سایر معانی: نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، ( ...
بی قاعده، بیقید در امور جنسی سایر معانی: قاتی پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته، بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی عفت، بی ناموس [کامپیوتر] حالت بی قاعده - حالتی که در آن یک کامپیوتر تمام ...
نابینا، دارای چشم تار، نیم کور کردن سایر معانی: (در اصل) کور، نیم کور