بزدلی، جبن، نامردی، ترسویی سایر معانی: سفلگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترسویی ,نامردی ,جبن ,بزدلی
خردل، خردل، ضعیف النفس، شکست خورده، ترسو و پست سایر معانی: نامردانه، بزدلانه، عاجزانه، زبون و ترسو، پست و بی دل و جرات، آدم بزدل یا نامرد، ادم ترسو وپست
نامردی
پست و بزدل، بدکار و ترسو، نابکار، پست فطرت، دون، لئیم، کژدل، نامردانه، ناجوانمردانه، نامرد وار
شلوار کوتاه سایر معانی: زیر جامه ی کودک (پیراهن و شلوار که به هم دکمه می شوند)، شلوار کوتاه بچگانه که به بالا تنه لباسش تکمه میشود
بزدل، ادم ترسو، ادم جبون و سرگردان سایر معانی: ترسو، جبون، بی غیرت
بزدلی، جبن، ترسویی، کم دلی، کم جراتی سایر معانی: ترسویی، بزدلی، جبن، کم دلی، کم جراتی
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون سایر معانی: کم جرات
دختر، خواهر، مردیا بچه زن صفت سایر معانی: (عامیانه)، (مرد یا پسر) زن صفت، دختروار، نازک نارنجی، آدم ترسو، بزدل، sissified خواهر
اب زیر کاه سایر معانی: زیر جلی، نهانی، دزدکی، دزدانه، نابکارانه، خائنانه