اقدام متقابل، عکس العمل سایر معانی: اقدام متقابل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خنثی کننده، بی اثر کننده، دارای عمل متقابل سایر معانی: بی اثر کننده، خنثی کننده، دارای عمل متقابل
واکنش شدید، پس زنی، عکس العمل سیاسی، پس زدن سایر معانی: جهش به عقب، پس زنش، پس ضربه [برق و الکترونیک] پس افت اختلاف بین مقادیر به دست آمده برای یک پارامتر هنگامی که عقربه ی کنترل در دو جهت م ...
نقض کردن، تخلف کردن از، تخطی کردن سایر معانی: سرپیچی کردن، زیر پا گذاشتن، مغایر بودن با، شکستن (قانون یا مقررات)، (در بحث و غیره) مخالفت کردن، رد کردن، نفی کردن (contradict هم می گویند)، نق ...
حمله متقابل، حمله متقابل کردن سایر معانی: پاتک زدن، دست به حمله ی متقابل (یا ضد حمله) زدن، حمله ی متقابل، ضد حمله، پاد تاخت [فوتبال] حمله متقابل
وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن، متقابل ساختن سایر معانی: پارسنگ کردن، موازنه کردن، متعادل کردن، هم وزن کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، وزنه ی برابر، (نیرو ...
عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن سایر معانی: بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اش ...
فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن سایر معانی: هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شد ...
باز داشتن، جلو گیری کردن، مانع شدن، منع کردن، ممانعت کردن، پیش گیری کردن سایر معانی: (معمولا با:from) جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، نگذاشتن، (مهجور) پیشدستی کردن، قبلا انجام دادن [حقوق] ...
عمل متقابل سایر معانی: عمل متقابل
مقاومت، مخالفت
ایستادگی کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، مخالفت کردن، خودداری کردن از، مقاومت کردن، استقامت کردن، پایداری کردن سایر معانی: تن در ندادن، مقاوم بودن، تاب آوردن، پایدار بودن، دوام آوردن، تاوستن ...