مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان سایر معانی: گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم [حسابداری] مدیر(حسابرسی) [کامپیوتر] مدیر [فوتبال] مدیر [صنعت] مدیر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) معاون سرکارگر، نفر دوم، خرده پا، سرپرست فاقد اختیارات کافی، وردست سر عمله، مباشر کارگران
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر سایر معانی: سرایدار، مستخدم [نساجی] رئیس قسمت
دستگاهی برای تنظیم تناوب چراغهای راهنمایی در تقاطعها [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
افزارهای شامل چراغهای پیشعلامت و اهرم واپایشِ علامت تپهتقسیم که بر روی تپۀ تقسیم نصب میشود [حملونقل ریلی]
رایانهای کوچک در یک مدار مجتمع که دارای هسته پردازشگر و حافظه و افزارههای جانبی ورودی/ خروجی برنامهپذیر است و برنامهای کاربردی در آن نصب شده است [فنّاوری اطلاعات و ار ...
سامانه عاملی برای سرتاسر شبکه که کارهایی مانند کشف همبندی و مسیردهی و مهندسی گذرکرد (traffic engineering) و بازیابی را انجام میدهد |||اختـ . واشبنا SDN controller [رایانه و فنّاو ...