مجبور کردنى، اجبار داشتنى
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] بازی محدود
[ریاضیات] بهینه ی مقید
[آمار] تصادفیدن مقیّد
قید [آمار] هرگونه محدودیت یا مانع درونی یا برونی که بر پروژه اثر داشته باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
[حسابداری] حداکثر کردن ضمن رعایت محدودیتها
محدودیت ها بازرگانى : قیود [حسابداری] محدودیتها [فوتبال] محدودیت ها
[ریاضیات] محدودیت مصنوعی، محدودیت فرضی، قید فرضی
[ریاضیات] محدودیت های فعال مار تنگ
[ریاضیات] محدودیت ابرصفحه مسدود کننده
قید بودجه [اقتصاد] محدودیت مخارج
[حسابداری] محدودیت ظرفیت