هم خون، از یک صلب، صلبی سایر معانی: consanguinous : هم خون
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هم نیا، هم خون، هم تبار، خویش، خویشاوند (consanguine هم می گویند)، بسته ,همخون ,صلبی [زمین شناسی] همخون، خویشاوند (سنگ شناسی): صفت: همخونی یا خویشاوندی و مترادفی با ارجحیت کمتر برای هم ماگما ...
تبار دوسویه [باستانشناسی] تباری که هم از جانب مادر و هم از جانب پدر تعیین میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
واژه هم ریشه، هم جنس، هم ریشه سایر معانی: خویشاوند، دارای اجداد مشترک، همنیا، همدودمان، (زبان شناسی) همریشه [زمین شناسی] هم زاد (آذرآواری): وابسته، هم اصل، هم جنس، هم ریشه؛ به آذرآوار هایی گ ...
وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی سایر معانی: همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تبا ...
ارثی، وابسته میرای سایر معانی: وابسته میراک [حقوق] موروثی
تباری که هم از جانب مادر و هم از جانب پدر تعیین میشود [باستانشناسی]