پیوسته، مربوط، بسته، منتسب، مسلسل، متصل، مرتبط سایر معانی: وصل، همپیوند، یکپارچه، هموسته، (از نظر منطقی یا طبیعی) وابسته، خویش، منسوب، هم خون، هم تبار، خویشاوند (نسبی یا سببی)، (از نظر شغلی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] گراف همبند 2-منتظم
[ریاضیات] گروه جبری همبند
[ریاضیات] مؤلفه ی همبند
[ریاضیات] حوزه ی همبند
[ریاضیات] فاصله ی یکپارچه
[برق و الکترونیک] شبکه متصل شبکه ای با حداقل یک مسیر بین هر زوج گره آن . هر مسیر از شاخه های شبک9 تشکیل می شود . [ریاضیات] شبکه ی متصل
[ریاضیات] باز همبند
[ریاضیات] گراف جداگانه ی مسطح همبند
[ریاضیات] فضای همبند
[ریاضیات] همبندی [آمار] همبندی
[ریاضیات] مجموعه ی مسیری همبند، مجموعه ی همبند کمانوار