جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن سایر معانی: (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلسم، سحر، افسون، جادو گری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات سایر معانی: ورد خوانی
نیایش، دعاء سایر معانی: (متوسل شدن به خداوند یا خدایان یا مقدسان و غیره برای کمک یا برکت یا الهام و غیره) توسل، دست یازی، استدعا، دست به دامانی، احضار ارواح خبیث، فراخوانی شیطان
چشم بندی، تردستی، شعبده بازی
سحر، جادو، اعجاز سایر معانی: انجام دادن اعمال معجزه آمیز، فرجودگری، سحر و جادو، معجزه، کار خارق العاده، خرق عادت
سحر، جادو سایر معانی: معجزه، فرجود