هیجان، لرزیدن، دودل بودن سایر معانی: این دست آن دست کردن، تمجمج کردن، عصبی و مردد بودن، تردید توام با دستپاچگی، عصبی و دودل بودن، (انگلیس - محلی) ترس و لرز، تب و لرز، درمحاوره دودل بودن [برق ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، اشفتن، عصبانی کردن سایر معانی: (بارش ناگهانی برف یا باران همراه با باد) رگبار، باد و برف، برف باد، باد و بارش، جوش و خروش (ناگهانی) ...
غوغا، هیاهو، داد و بیداد، جنجال سایر معانی: (صداهای درهم آمیخته و ناموزون) همهمه، جار و جنجال، توف، غلغله، غریو، درهم و برهمی، شلوغی
درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، ازدحام کردن، روی هم انباشتن سایر معانی: (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما ...
اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو سایر معانی: جنجال، غوغا، خروش، شلوه
روشنایی شبانه بر روی باطلاق، چیز گمراه کننده، نور کاذب، شعله کمرنگ سایر معانی: (نوری که شب ها روی باتلاق زارها می رقصد) گول آتش، اغفالگر، واهی، گولزن، روشنایی شبانه بر روی زمین های باتلاقی ک ...
پیچیدگی، بغرنجی، ریزه کاری، تودرتویی سایر معانی: بغرنجی، پیچیدگی، تودرتویی، ریزه کاری
زد و خورد، اختلاط، قطعه موسیقی مختلط، مختلط، رنگارنگ، امیخته سایر معانی: آمیزه ی جور واجور، مخلوط چیزهای ناجور، آش شله قلمکار
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذا خوری سرباز خانه، شلوغ کاری کردن، خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن سایر معانی: یک سهم یا وعده ی خوراک، یک سهم یا وعده خوراک آبکی یا ح ...
تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن سایر معانی: (عامیانه) بی نظمی، بی سامانی، هو و جنجال، (محلی) بگومگو، مشاجره
کار سرهم بندی، قلاب دوزی، اش شله قلمکار، چهل تکه، جسته گریخته، وصله دوزی، چهل تکه سایر معانی: آش شله قلمکار، قاتی پاتی، دیمی، ناجور، مرصع
نگرانی، هیاهو، حالت داروخانه، جنجال، امد و رفته، اشوبناک کردن سایر معانی: ابر یا غبار خفه کننده، دود سرفه آور، سر و صدا، همهمه، قال و قیل، حالت اضطراب، مضطرب، شدن