منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی [ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موافق، متجانس سایر معانی: همساز، همنوا، متوافق، همایند، همخوان، متشابه، همانند، همسان [عمران و معماری] همنهشت [زمین شناسی] همنهشت [ریاضیات] همنهشت [آب و خاک] همنهشت، متناجنس ...
هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده سایر معانی: توام [برق و الکترونیک] هم زمان [صنعت] همزمان، با هم اتفاق افتادن [ریاضیات] به طور همزمان، با هم، همزمان، با هم، مقارن، ...