تصدی، ریاست سایر معانی: ریاست
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نانولولۀ صندلیدار [نانوفنّاوری] نانولولهای که اتمهای کربن در راستای طول آن بهصورت یکدرمیان بالا و پایین و به شکل صندلی قرار گرفتهاند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] خرک
(انبان بزرگی که پر از دانه های نرم پلاستیکی است و روی آن می نشینند) صندلی کیسه ای
(نجوم) پنج ستاره ای که پر درخشش ترین استارگان ذات الکرسی هستند
صندلی دسته دار و رو دوزی شده و نرم (که معمولا پشتی آن کوتاه است)، صندلی دسته دار بزرگ
صندلی تاشو (صندلی عرشه ی کشتی)، صندلی حصیری تاشو صندلی حصیری تاه شو که درکشتی های مسافری بکارمیبرند
صندلی پایه بلند غذا خوری بچه سایر معانی: صندلی پایه بلند غذا خوری بچه، صندلی بچه (پایه دراز و دارای سینی یا تخته در جلو)
(صندلی که پشتی آن صاف و نردبان مانند است) پشت نردبانی
(انگلیس) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار (برای بچه) (push-chair هم می نویسند)
زینچه [حملونقل ریلی] صفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
(اروپا - سده های 17 و 18) تخت روان یکنفره [زمین شناسی] تخت روان