انجام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجام، فشار، اجراء سایر معانی: اجراء، انجام
مراعات، رعایت سایر معانی: پیروی (از)، پاس، برگزاری، رسم (رسوم یا مراسم)، تشریفات، (قدیمی) احترام، بزرگداری، تکریم، (کلیسای کاتولیک) مقررات گروه مذهبی یا صومعه
انجام، اجرا، نمایش، ساخت، کارایی، شاهکار، کار برجسته، ایفا سایر معانی: کردن، کارنمود، انجامش، (هنرپیشه) بازی، (ماشین) کارایی، عملکرد، نقشگری، نقش انجامی، (نمایش و غیره) سئانس [حسابداری] عملک ...
انجام دهنده، وابسته به هنرهای نمایشی سایر معانی: بازیگر