سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل سایر معانی: (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(معماری) سرستون، تازنگ، (اقتصاد) حساب سرمایه، حساب دارایی ثابت، حساب دارایی وسرمایه
[ریاضیات] انباشت سرمایه
داراییهای سرمایهای [اقتصاد] داراییهایی که معمولا در جریان عادی کسبوکار فروخته نمیشوند و بهدلیل تأثیر مستقیمشان در فعالیت اقتصادی، نگاه داشته میشوند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[حسابداری] بودجه سرمایه ای [نساجی] بودجه سرمایه ای
جُرم مستوجب مرگ [حقوق] جرمی که عامل آن مستحق مجازات مرگ یا شدیدترین مجازات رایج در کشور مربوط باشد |||متـ . جُرمکبیر
جنایت بزرگ یامهم
[حسابداری] عوامل تخصیص هزینه
[حسابداری] سرمایه بکاررفته
[حسابداری] دفعات گردش سرمایه بکار رفته
[حسابداری] بودجه مخارج سرمایه ای
[حسابداری] مخارج سرمایه ای [ریاضیات] هزینه های سرمایه ای