طرفداری، دفاع، وکالت سایر معانی: هواداری، مدافعه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی سایر معانی: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل ...
نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری سایر معانی: جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز