در مقابل، در عوض، از سوی دیگر، کم کم، به درجات
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خردخرد، کم کم
1- هر دفعه بخش کوتاهی از سفر را پیمودن، کم کم سفر کردن 2- مرحله به مرحله عمل یا کار کردن، بی شتاب عمل کردن
غر شخصی، قصد پنهان
هرطور که شده، از هر طریق که بشود [ریاضیات] با این حال، با این وجود
به زور اسلحه، (عامیانه) به خدا!، ای بابا!، عجب !
(عامیانه) به خدا!، ای بابا!، عجب !، نیمه کاره، ناتمام، نیمه راهه، نصف، ناهماد، باکاستی
نیمه کاره، ناتمام، نیمه راهه، نصف، ناهماد، باکاستی، از حفظ، از بر
[ریاضیات] بنا به فرض
[ریاضیات] خودتوانی، بنا به قانون خودتوانی
ارثا، از راه وراثت، فقط با (کارت) دعوت، فقط با دعوتنامه
هرجوری شده، به هر نحوی از انحا، خود به خود، به خودی خود، فی نفسه، به ذاته