[شیمی] نیروی شناورسازی [عمران و معماری] نیروی شناوری [زمین شناسی] نیروی شناوری [ریاضیات] نیروی بالابر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوستانه، خوش، نرم و ملایم، شوخ، شاد دل سایر معانی: شاد و خرم، سبکبال، دلشاد، بی غم، بی فکر، بی مبالات، بی ملاحظه، مهربان، خوش قلب، ادم شو ومهربان، مهربانی
نیروی شناوری [فیزیک] نیرویی که شاره به جسم فرورفته یا شناور در آن وارد میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
بی خیال، سبکبار، لا ابالی سایر معانی: آسوده خاطر، خوش، بی فکر و خیال، بی غم، سر و مر و گنده، فارغ البال، بی خیال بودن
با حرارت، پر هیجان، گرم، جوشان، احساساتی سایر معانی: شادکام، سرخوش، خرمدل، سرحال، شاداب [مهندسی گاز] گرم، جوشان، جوشانده
فنری، کشسان، قابل ارتجاع، کش دار، مرتجع، سبک روح سایر معانی: کشایند، کشی، جهمند، کشان، کشمند، (دارای توانایی زود چیره شدن بر غم یا خستگی و غیره) سبکروح، انعطاف پذیر، خم پذیر، نرمش دار، (اقتص ...
خوش سایر معانی: خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه
امیدوار، پشت گرم سایر معانی: آرزومند، امیدبخش، امیدوار کننده، آدمی که موفقیت او بسیار محتمل است
بی پروا، بی قید سایر معانی: آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف سایر معانی: شیک، متداول، (به) مد روز، سر زنده، سرحال، مست و ملنگ، شنگول، خود ساز، مغرور، گستا
جهنده، پرنده، پرش، جست [سینما] جهش [آب و خاک] جهش
تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار سایر معانی: (m بزرگ) وابسته به عطارد یا تیر، وابسته به جیوه، ایجاد شده از جیوه، سیماب زاد، وابسته به مرکوری (یکی از خدایان اسطوره ی روم)، دارای زبا ...