بخش عمده ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به دست آوردن، واجد شرایط شدن
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن سایر معانی: (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیب ...
(عامیانه) مماشات نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سخت گیری کردن
ضربه، اصابت، ضربت، ضرب، تماس، اثر شدید، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، بهم فشردن، پیچیدن سایر معانی: (سخت) به هم فشردن، درهم چپاندن، (درهم) گیر انداختن، (عامیانه) اث ...
خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان، اسیب، زور، درد سخت، مشمئز شدن، کش دادن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، زور زدن، زود ...