[حقوق] طرح کردن دعوی، اقامه کردن دعوی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- باز آوردن 2- به یاد آوردن، به خاطر خطور دادن
موجب خنده ی شدید یا کف زدن حضار شدن
1- تاریخ چیزی را جلو آوردن، جلو انداختن، 2- به صفحه ی بعد بردن 3- ایراد کردن، (عامیانه) 1- نان آور خانواده بودن 2- موفق شدن
به عمل در آوردن، جامه ی عمل پوشاندن به
به صف کردن (یا شدن)، ردیف کردن، همساز کردن، سر راست کردن
مورد بحث یا توجه قرار دادن، پیش کشیدن، پرسش پذیر کردن
(به ویژه در مورد بیماری و سرفه و تب و غیره) ایجاد کردن (دوباره)، 1- به هوش آوردن (از بیهوشی) 2- هم عقیده کردن، موافق کردن
1- به هوش آوردن (از بیهوشی) 2- هم عقیده کردن، موافق کردن، به پایان رساندن، دست برداشتن
بهوش اوردن، بحال آوردن سایر معانی: چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن، به هوش آوردن (از بیهوشی)، بحال اوردن کسی که ضعف کرده
به هوش آوردن (از بیهوشی)، متوقف کردن، بندآوردن، به پایان رساندن
به مرحله ی حل و فصل رساندن، به مرحله ی تصمیم گیری رساندن، تحت تاثیر قرار دادن، استفاده کردن از، راه فرار را گرفتن، گیرانداختن، به تنگ آوردن