فرو بردن سایر معانی: 1- (سنگر یا جان پناه و غیره) کندن 2- سنگر گرفتن، (در پناه چیزی) جایگزین شدن 3- (عامیانه) سخت شروع به کار کردن 4-(عامیانه)خوردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن سایر معانی: انجامیدن، پایان دادن، تمام کردن، به انجام رساندن، آماده کردن، ایجاد کردن، موجب شدن، سبب شدن، تولید کردن، پرداختن به (کاری)، رسی ...
انجام شده، وقوع یافته سایر معانی: (اسم مفعول فعل: do) انجام شده، کرده، پایان یافته، پخته، (از نظر اجتماعی) قابل قبول، پسندیده، (عامیانه) باشه، قبول، با کمال میل، (عامیانه) 1- مرده، نابود، تب ...
انجام دادن سایر معانی: موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن
شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن سایر معانی: (بار و مسافر سوار کشتی و هواپیما و غیره کردن) سوار کردن یا شدن، بار گیری کردن یا شدن، بار کردن، بار زدن (در برابر پیاد ...
بازار بزرگ، مرکز فروش، جای بازرگانی سایر معانی: (محل بازرگانی) بازار، سوداگرخانه
ستودن، بلند کردن، ارتقاء دادن، اغراق گفتن سایر معانی: extoll بلندکردن
اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن سایر معانی: (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با ...
تعقیب کردن، پی گیری کردن، دنباله داستان را شرح دادن سایر معانی: 1- (از نزدیک یا به اصرار) تعقیب کردن 2- (به طور کامل) انجام دادن 3- عمل مکمل چیزی را انجام دادن، تکمیلی، بعدی، سپسین، پساختی، ...
همانا، حتما، بی گمان، قطعا
دستمالی، در تاریکی پی چیزی گشتن، ازمودن، کورمالی کردن سایر معانی: کورمال کورمال رفتن، (در تاریکی) جستجو کردن، کورمال کردن، (خودمانی - عشقبازی) دست به بدن دیگری مالیدن، لمس کردن، جستجو (در تا ...
ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن