بحران، موقع بحرانی سایر معانی: شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین [ریاضیات] بحران ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی، غصه خوردن، غصه دار کردن، تاسف خوردن سایر معانی: اندوه، آدرنگ، تاسه، دق، مایه ی تاسف، مایه ی غصه، تاسف، پشیمانی، ندامت، محنت، ف ...