نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب سایر معانی: غیر منطقی، دور از عقل سلیم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آزمونی که توان آن (احتمال رد کردن فرض صفر وقتی فرضِ مقابلْ درست است) کمتر از سطح آن (احتمال رد کردن فرضِ صفر وقتی فرضِ صفر درست است) باشد [آمار]
واژههای مصوب فرهنگستان
آمارهای که برای برآورد پارامتری بهکار برود و امید ریاضیِ آن برابر با پارامتر مورد نظر نباشد [ریاضی]
مقدار تحققیافتۀ یک برآوردگر نااریب [آمار]
برآوردگری که امید ریاضی آن برابر با مقدار پارامتر مورد برآورد نیست [آمار]
برآوردگری که وقتی تعداد نمونه به بینهایت بگراید، به یک برآوردگر نااریب تبدیل شود [ریاضی]