تقلا کردن، به خود پیچیدن سایر معانی: کشمکش کردن، در تب و تاب بودن، در تکاپو بودن، رنج بردن، درد کشیدن، جان کندن، رنج دادن، زجر دادن، شکنجه دادن، عذاب دادن، تحریف کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخت، بینهایت، چنانکه امیدی برای ان باقی نباشد
شلخته سایر معانی: شلخته
بطور نامناسب، ازروی بی کفایتی، بطور غیر کافی
بطور غیر موثر، بی انکه اثری داشته باشد، بیهوده
بطور عذر ناپذیر، بطور غیر قابل تصدیق، چنانکه نتوان معذوردانست
با بدبختی، به بیچارگی، به نکبت، بسیاربد
اشتباها
بطور شگفت انگیز یا خارق العاده، هیولاوار، با شرارت یا بیرحمی زیاد
کهنه، خشن، زبر، نا هموار، ناصاف، پاره پاره، ژنده سایر معانی: مندرس، پاره پوره، (مانند اره) دندانه دار، بریده بریده، ناصاف (jagged هم می گویند)، ژولیده، شانه نکرده، ناموزون، سردستی، غیر یکدست ...
سخت، بسختی، شدیدا
بطور شرم اور