عزب، لیسانسیه، مرد بی زن، زن بی شوهر، باشلیه، دانشیاب سایر معانی: (آموزش) درجه ی لیسانس، کارشناس، (در اصل - در نظام فئودالی) سلحشور جوان و زمین دار که تحت فرمان شخص دیگری خدمت می کرد (bachel ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قفسه ی کشودار (برای نگهداری پیراهن و زیرپوش مردانه)
(امریکا - عامیانه) زن مجرد (که شاغل است و به طور مستقل زندگی می کند)
(گیاه شناسی) گل تکمه ای (جنس centaurea و خانواده ی composite)
(noun phrase) درجه (درجات) اول
تجرد، عزبی سایر معانی: تجرد، عزبی
بی زنی، عزبیت
دمامه، دختر خانه مانده، اخمو و غرولندو سایر معانی: (دختر یا زن) خانه مانده، پیر دختر، ترشیده
عزب سایر معانی: غیر متاهل، عروسی نکرده