حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق سایر معانی: استبداد، مطلق گویی، خودکامگی، حکومت مطلق، (فلسفه) اعتقاد به علی الاطلاق، طریقه مطلق، مطلق ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی سایر معانی: حکومت مطلقه، شهسالاری، خودکامگی، اتوکراسی، کشوری که دارای چنین حکومتی باشد
فلسفه ء تمرکز قدرت یا استبداد
حکومت فاشیستی، اصول عقاید فاشیست سایر معانی: (f بزرگ) فاشیسم، فاشیزم (اصول عقاید و روش های حزب فاشیست ایتالیا : fascisti)، (گاهی f بزرگ) حکومت دیکتاتوری توام با سرکوب مخالفان و ملت گرایی پرخ ...
جور، حکومت استبدادی، ظلم، ستم، ستمگری، حکومت ستمگرانه، ظلم وستم سایر معانی: استبداد، خودکامگی، خویشکامی، ظلم و جور، بیداد، بیدادگری، جور jovr
نظامی سیاسی که در آن زمام حکومت در دست حاکم مستبد و خودکامه قرار دارد [باستانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان