خود رو، خود کار سایر معانی: (امریکا)، اتومبیل، پیشوند:، خود، برای خود، به تنهایی [autobiography]، n : خودرو، ماشین سواری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[پلیمر] خود شتاب دهی
[برق و الکترونیک] خودفراخوان سیستم سیگنال دهی که ترکیب های از پیش تنظیم شده ی سیگنالهای طنین یا زنگ را برای فراخوانی افراد در ساختمان ها یا نقاط دیگر تولید می کند.
[نساجی] کاتالیستی که در حین واکنش تشکیل گردد - کاتالیزور خود به خود ایجاد شونده
pl رای دادگاه در مورد سوزاندن شخصمرتد در ملاء عام، اجرای رای، اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
علوم هوایى : خودسوزى
[نساجی] دستگاه یکنواخت کننده الیاف [نساجی] یکنواخت کننده خودکار الیاف - دستگاه کنترل نایکنواختی فیتیله
[سینما] تصحیح انطباق خودکار
[نساجی] ماشین فلایر پنبه ای اتوپاکس ساخت کارخانه روبرتز
[ریاضیات] خودهمگرایی [صنعت] خود برگشت
خودرفتارسازی [روانشناسی] نوعی رفتارسازی که فرد برای خود انجام میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
خودشتابدهی [مهندسی بسپار] افزایش سرعت بسپارش یک رادیکال آزاد با افزایش میزان تبدیل