به هیچ وجه، اصلا، هر کاری که ارزش انجام شدن را دارد ارزش آن را دارد که خوب انجام شود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راه عادی برای کردن کاری gn
سرگرم کرد، کاری، سخت مشغول کاری، مصمم درکردن کاری
(عامیانه) و امثال آن، و غیره
اساسا، بطور کلی، بیشتر
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء سایر معانی: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی ...
(امریکا - خودمانی) هیچ، هیچ چیز، صفر