رجوع شود به: animalcule، pl جانور کوچک، حیوانک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حیوانیت، طبیعت حیوانی، زندگی جانوران سایر معانی: ددی، جانوروار بودن، جانداری، زندگی حیوانی، دد زیستی
تبدیل به حیوان، واجد صفات حیوانی، وجود مواد حیوانی
[نساجی] پشم نما - عملیاتی که به وسیله آن پنبه و یا الیاف مصنوعی را قادر می سازد که رنگهای مخصوص الیاف حیوانی را جذب کنند
درخت یاحیوان برهنه
(جانور شناسی) جانور همجوش (توده ای از جانوران که از یک ولد به وجود آمده و به صورت توده نامتمایزی زیست می کنند: مانند مرجان ها)، جانور همهشته
حیوان بارکش
دوره ای که روی دریاچه ها خانه می ساختند
[آمار] آمار در علوم جانوری
جانور وحشی [مهندسی منابع طبیعی - شاخه حیاتوحش] جانوری که انتخاب انسانی در رُخنمود آن تغییری ایجاد نکرده است و مستقل از نظارت یا واپایش مستقیم انسان زندگی میکند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
ورزشکار، پهلوان، یکه تاز، قهرمان ورزش سایر معانی: یل
چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری